مهرادمهراد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

مهراد..........نفس مامان و بابا

دوران جنینی

1391/4/12 19:28
نویسنده : مامانی
234 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان امروز میخوام در مورد دوران جنینیت برات بنویسم دورانی که با وجود همه سختی هاش من عاشقشم 

تو 5 هفته داشتی که متوجه وجود زیبات شدم با تمام وجود احساست میکردم و از همون لحظه اول مطمئن بودم که پسری نمیدونی چقدر خوشحال بودم 3 ماهی میشد که منتظرت بودم همون روزی که جواب آزمایشمو گرفتم با اولین پرواز رفتم تهران و پیش یه دکتر خیلی خوب تشکیل پرونده دادم آخه دوران جنینیت خیلی خیلی برام مهم بود و از لحظه ای که با بابات تصمیم بچه دار شدن گرفنیم شروع کردم به مطالعه کردن هم در مورد دوران جنینیت هم بعد از تولدت. چون هیچ تجربه ای در این زمینه نداشتم نمیخواستم ناآگاهانه کوتاهی در حقت کرده باشم هفته به هفته رشدتو از اینترنت و کتابها دنبال میکردم تشکیل شدن و تکامل تک تک اندام هاتو حس میکردم با تمام سلول های وجودم از داشتنت لذت میبردم . همیشه باهات حرف میزدم برات کتاب میخوندم آواز میخوندم از چیزایی که دوسشون داشتم حرف میزدم خلاصه هنوز به دنیا نیومده همه ی زندگیم شده بودی خیلی ها به شوخی مسخره ام میکردن آخه اکثر آدما تا وقتی که بچه به دنیا نیاد اونو به رسمیت نمیشناسن . قندعسلم وقتی 4ماهه شدی اولین حرکتتو احساس کردم وای دلم ضعف رفت نمیدونی چقدر خوشحال بودم فورا به نادر زنگ زدم اونم کلی ذوق کرد دیگه بعد از اون ورجه وورجه هات شروع شد هر وفت تو شرایطی احساس خستگی میکردم تو هم به نشانه اعتراض شروع میکردی لگد زدن همیشه هم بدون استثنا بعد از غذا خوردنم تکون میخوردی. راستی از3ماهگیت رفتم کلاس یوگا، من تنها زن باردار تو جمع بودم همه میگفتند چه جراتی داری به جای این برو خونه بخوروبخواب ،مربی خیلی دوسم داشت چون اولین تجربه یوگای بارداریش بودم کلی از تمریناتم ذوق میکرد بهت میگفت یوگی کوچولو .

خب جیگر مامان برای امروز کافیه تو یه فرصت دیگه بقیشو برات مینویسم سلامتی و خوشبختیتو از خدا میخوام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)